بسم رب المهدی
کعبه سنگ، نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست.
ج: جائز نیست.
ج: این کار از دامهای شیطان است و جائز نیست.
ج: جایز نیست ممکن است فعلاً خطری نداشته باشد ولی تجربه نشان داده که خالی از گناه نیست.
ج: جایز نیست.
ج: بین نامحرم ها جایز نیست.
ج: جایز نیست.
ادامه دارد
بسم رب المهدی
دلم می خواد ایندفعه توی حرم امام رضا ( علیه السلام) به مولایم سلام کنم. اما دنبال یک همسفر می گردم که اونم بخواد نائب زیاره آقا بشه و مثل من حسرت زیارت امام رضا (علیه السلام) توی دلش مونده باشه چرا که « تا از جانب معشوق نباشد کششی ، کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد»
اگر می خوای خودت رو آماده سفر کنی کوله باری لازم نیست فقط کافی دلمون رو آماده کنیم، یا علی بگیم و چشمامون رو ببندیم و رهسپار بهشت رضا بشیم .
بیا از باب الجواد (علیه السلام) وارد بشیم شاید امام رضا (علیه السلام) به عشق جوادش (علیه السلام) یک جور دیگه نگاهمون کرد. انگار نه انگار که اینجا یک قطعه ای از خاک خراسان، زمینش، آسمونش، هواش، خورشیدش و... حتی آدماش با بقیه جاها فرق دارن. دست ادب به سینه بزنیم و سلام کنیم؛ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ( علیه السلام)، السلام علیک یا غریب الغربا (علیه السلام) خدا رو شکر اشکهامون جاری شد، یعنی آقا داره جواب سلاممون رو میده.
بیا فارغ از نگاه مردم به شکرانه این نعمت سر به سجده بگذاریم . من که می خوام بخدا بگم؛ خدای خوبم، این رضای تو که اینقدر مهربونه و من رو با همه بدیهام و گناهام راه داده او که مخلوق شایسته توست، تو که خالق اویی چگونه ای؟ الهی و ربی من لی غیرک و انا عبد الحقیر، المسکین، المستکین. اللهم لا اجد لذنوبی غافرا و لا لقبائحی ساترا و لا لشیء من عملی القبیح بالحسن مبدلا غیرک، خدایا بگذار پاک وارد بشم. بگذار آنچه را خودت می پسندی به مولایم هدیه بدم و آن توبه بنده ات است پس توبه ام را بپذیر. چقدر دلم آرام گرفت، از درون خوشحالم و چشمانم پر از اشک.
بیا سر از سجده بلند کنیم دوباره سلام دهیم؛ السلام علیک یا ابنفاطمة الزهرا ( سلام الله علیها)، السلام علیک ایها الامام الرئوف(علیه السلام)، اما رضا قربونت برم، سلام ما را به یوسف زهرا برسان ...
اگر موافق باشی بریم سمت پنجره فولاد و خودمون رو ببندیم به پنجره و بگیم ؛ آقا دخیلتیم، اومدیم قلبمون رو شفا بدی، قلبمون رو حرم خدا کنی، ما که هر چی تلاش کردیم نشد فهمیدیم که این قفل فقط بدست شما باز میشه.
به به چقدر نماز صبح توی حرم ، صحن انقلاب ، زیر نم نم بارون کیف میده ، مخصوصا که بعد از نماز اولین جایی که می بینیم گنبد طلایی آقا است کبو ترای خوشگلش.
می گم بیا بریم خودمون رو قاطی عاشقا کنیم و قلبمون رو بچسبونیم به ضریح و فقط یک چیز رو از خدا بخوایم:
اللهم عرفنی نفسک فانک اِن لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک، اللهم اعرفنی رسولک فانک اِن لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فانک اِن لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی اللهم لا تمتنی میتتة جاهلیه و لا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی.
خوب، از حال بیایم به قال... دوست چتی من بعد از مدتی سربازی توی دانشگاه مشهد قبول شدو برای ادامه تحصیل رهسپار مشهد شد. از کافی نت دانشگاه باهام چت می کرد. خدا من رو ببخشه چقدر از طریق اون به امام رضا (علیه السلام) سلام می دادم و کلی بهش التماس دعا می گفتم. انصافا علاقه خاصی به امام رضا داشت ( خوش به حالش) یادم دوران سربازیش حدودا یک ماهی ازش بی خبر بودم . می دونید چه اتفاقی براش افتاده بود؟ بهم گفت جانباز شده! و سر پست نگهبانی اشتباهی بهش تیر خورده و چند وفتی بیمارستان بوده و...
یک روز یک اتفاقی افتاد که دیگه نتونستم خودم رو ببخشم. بهم گفت می خوای من رو ببینی، دستگاه اینجا دوربین داره و فقط کافی که OK پیامی رو که برات فرستادم کلیک کنی، واقعا ازمایش الهی رو با تمام وجودم حس کردم ، از یک طرف یک حسی بهم می گفت کلیک کن تو که نیت بدی نداری و از طرفی دلم راضی نمی شد خلاصه، واقعا لطف خدا شامل حالم شد و با شدت باهاش برخورد کردم و بنده خدا کلی معذرت خواهی کرد اما واقعیت این بود که اون تقصیری نداشت، مشکل از خودم بود و خودم رو نمی تونستم ببخشم، خلاصه تصمیم گرفتم حرف آخر رو در مورد چت از مرجع تقلیدم حضرت آیت الله مکارم شیرازی (حفظه الله عنه) قبول کنم یک استفتاء کتبی از ایشون بکنم. چرا که قبلا من از افراد مختلف تحقیقاتی مورد احکام چت کرده بودم ولی با این اتفاقاتی که افتاده بود به شدت نسبت به حلال بودنش شک کرده بود.
...ادامه دارد.
بسم رب المهدی
چشمانم را بستم، تو بودی و من، چقدر فاصله! فاصله ای از نور و ظلمت، نور از جانب تو و ظلمت از درون من، مولایم؛ خوشا روزی که این دل ظلمانی من به پرتوی از نور تو وصل شود و آنگاه توباشی و من ودیگر هیچ.
پس به امید آن روز سلام مرا بپذیر (ای کاش این گوشها شایستگی شنیدن جوابت را داشت.)
مولای من؛ دلم می سوزد برای بقیع، دلم می سوزد برای بقیع چون ظاهربینان مظلومیت بقیع را در ظاهرش می بینند؛ زمینی خاکی، چهار سنگ به نشانه چهار امام و دو سنگ برای دو بزرگوار و آیا کسی سوخته برای بقیع، یرای غربت بزرگانش در قلوب بی معرفت مدعیان عشق، آیا سوخته برای بقیع، که هنوز حُسن حسنش، سجده سجادش، علم باقرالعلومش و صدق صادقش را نشناخته اند.
آقا جان ؛ تسلیت مرا بپذیرید ولی نه از آن جهت که به تسلی من نیازی داری! من تسلیت می گویم و تسلی می دهم تورا به عدم معرفت مدعیان منتظرت بر اجداد مطهرت، مگر نه اینست که می گویند که تو مظهر دعوت نبوی،صولت حیدری، عصمت فاطمی، حلم حسنی، شجاعت حسینی، عبادت سجادی، مآثر باقری، اثار جعفری، علوم کاظمی، حجج رضوی، جود تقوی، نقاوة نقوی و هیبة عسگری هستی، پس چگونه تا آنها را نشناسم تو را ای عصاره هستی بشناسم؟
اللهم لا تمتنی میتة جاهلیه و لا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی
و سلام به تو دوست خوبم، از اینکه مهربانی می کنی و مطالبم را می خوانی ممنونم.
بریم سراغ حرفهای خودمون..... دلم به چند تا اَدیهام خوش بود و بیشتر با همونها چت می کردم و گاهی تفنونی یک سری هم به چت رومها می زدم. یک روز در همان چت رومهای نسبتا مذهبی که قبلا برات گفتم یک سوال( اینکه بعضی ها می گن باید دنیا پر از ظلم و جور شود تا آقا بیاد و ایجوری باید زمینه ساز ظهور بود؟) مطرح کردم و هر کسی یک نظری می داد. چند تا مزاحم همیشگی که مدام دوست داشتند حرفهای چرت و پرت بزنند و جو چت رو را بهم بزنن امدن و بحث رو از مسیر اصلیش خارج کردن اما یک نفر پیگیر بحث شد و با هم به نتیجه خوبی رسیدیم . و این شد که همدیگر رو اَد کردیم و با هم قرار گذاشتیم این بحثها رو ادامه بدیم.
متاسفانه این یکی هم مذکر بود، اهل قزوین و نسبتا هم سن بودیم. چیزی که باعث دوستی بیشتر ما شد این بود که محل خدمت سربازیش دقیقا در محله ما در تهران بود، پادگانی که اکثر مواقع من از مقابلش عبور می کردم. انصافا پسر خوبی بود یادم بهم گفت فقط روزهای چهارشنبه و پنج شنبه برای چت میاد ولی گاهی روزهای دیگه هم می امد وای که من چقدر خوشحال می شدم یکی از خاطراتی که ازش دارم ( هیچ وقت یادم نمیره) اینکه برام تعریف می کرد یک روز برای نگهبانی جلوی در پادگان نشسته بوده و چند تا پسر مزاحم چند تا دختر میشن و اون کاری میکنه که پسرها فرار میکنن و دخترها با دست تکان دادن ازش تشکر میکنن یک حرف قشنگی زد گفت توی دلم گفتم مولای من ای کاش شما برام دست تکان می دادید و بعد میره نماز خانه و کلی با خدا درد دل میکنه. با هم قرار های خوبی می گذاشتیم مثلا دعای غیبت را با هم عصرهای جمعه می خوندیم و... ، ولی متاسفانه کم کم دیدم که توی نوشتهاش کلمات محبت آمیزم داره قاطی میشه. به شدت وجدان درد گرفته بودم نمی گم که خودم دلبسته نشده بودم ولی اصلا به روی خودم نمی اوردم ولی در مورد احساس اون شدیدا ناراحت بودم و همش فکر می کردم نکنه دارم موجب گناهش میشم اتفاقا در همون ایام سریال او یک فرشته بود پخش می شد و روی من خیلی تاثیر گذاشته بودو از همه بدتر که موضوع بحثمون در مورد امام زمان و... بود و نمی خواستم به بهانه اسم انها گناهی بشه...
ادامه دارد
بسم رب المهدی
سلام به مولایم که اگر پرنده ای هم در این دنیای پر از ظالم و مظلوم می خواند به امید و عشق ظهور اوست.
و سلام به دوست خوبم، خوش آمدی، بفرما، بالای صفحه بد!
چشمتون روز بد نبینه! الان که داشتم می امدم این مطالب رو بنویسم از روی تنبلی چراغهای اتاق رو روشن نکردم و سرم محکم به در خورد و یکی از چشمهام باد کرده به قول معروف شصتم توی چشم رفت نمی دونم چرا دَر بجای اینکه بخوره به پیشونیم خورد به چشمم.
خوب داشتم می گفتم ؛ این بار به دنبال یک همراه واقـعــی می گشتم و دلــم می خواست یکی همراهم بشه و بتونم با اون مبادله افکار کنم چون کلا من از این جور داد و ستدها و بحث کردنها خوشم میاد.
ساعت حدود 6 غروب بود، من مشغول چت کردن، فکر کن روی صفحه عمومی چت که اون همه مزخرف می نویسند من درشت نوشتم کی میاد فردا بعد از نماز صبح باهم دعای عــهد بخونیم؟ دو سه دقیـقه ای گذشت و پیـامی نیامد نــاامیدانه می خواستم دیس کنم که یک دفعه یکی پیام داد « من»، با خوشحالی تمام باهاش سلام و علیک کردم و تا خواستیم قرار دعای عهد رو بگذاریم زنگ خانه زده شد و کلی مهمان برامون امد چقدر ناراحت شدم فرصت خداحافظی هم نبود با سرعت دیس کردم و رفتم خدمت مهمانها. همش با خودم می گفتم چه بد شد اخه مهمون الان وقت امدن بود تازه یکی رو پیدا کرده بودیم...خلاصه تا صبح توی فکر بودم.
فردا که دوباره به سراغ چت رفتم، دیدم که برام پی ام گذاشته و خواسته من رو اَد کنه خلاصه این آغاز دوستی ما شد و من یک ادی جدی پیدا کردم.
باور کنید جنسیت برام اصلا مهم نبود (اگرچه ترجیح می دادم خانم باشه) به خــاطر همین هـیچ وقت اول مشخصات طرف رو نمی پرسیدم حتی من چند تا ادی داشتم که تا اخر هم نفهمیدم اینا دخترند یا پسر . به هر حال نمی دونم چرا هر کی به تور من می خورد مذکر از کار در می امد مثل این بنده خدا البته از من کوچکتر بود، ولی خدا وکیلی خیلی پسر خوبی بود، خیلی چیزها ازش یاد گرفتم ، ایمیلهای خیلی زیبایی برام می فرستاد حتی سر یک همکاری فرهنگی شماره تلفنش رو به من داد و چند بار تلفنی صحبت کردیم البته کاملا محترمانه ولی بعدش خیلی پشیمون شدم و شمارش رو پاره کردم.
هر وقت یادم می افته خندم می گیره سر انتخابات آقای احمدی نژادکشمکش انتخاباتی به چت هم کشیده شده بود داشتم با یک بنده خدایی (مذکری) بحث می کردم و از اقای احمدی نژاد دفاع می کردم که یکهو بهم گفت شما بسیجی هستید من گفتم نه و او شروع کرد به بد و بیرا به بسیج گفتن و من تا حدی دفاع می کردم آخه بعضی حرفاش راست بود می گفت چون استین کوتاه پوشیده بودم توی بسیج با من بد برخورد کردن و چنین و چنان خلاصه همدیگر رو اد کردیم و هرقت on می شد فقط به بحث سیاسی گیر می داد و می
گفت شما اولین کسی هستید که بدون توجه به جنسیت ادش کردم .
به نظرم اگه کسی خودش آدم باسوادی باشه و هدفش از چت مسخره بازی و دلتنگی و دنبال یار و غار گشتن و... نباشه و بتونه مخالف با خودش رو پیدا کنه که البته اون هم با ظرفیت باشه میشه گفت چت کردن یک جورایی تبدیل به مفید میشه می دونید چرا؟؟؟؟
ادامه دارد
بسم رب المهدی
مولای من، شرمنده ام از سلام کردن به تو، چون به ما گفته اند وقتی به کسی سلام می کنی ، می خواهی به او بگویی از شرمن در امانی. امّا، امان از لحظه ای که اعمال مرا دیدی و گریستی و من خندان بودم.
اما با همه بدیهام دلم می خواد یک چیز بهت بگم: مهدی جان ؛ بدان که تو غایب نیستی واین منم که از غیبت وجودم در حضور تو عذر می خواهم و اگر حجاب ظهور تو حضور پست من است دعا کن من بمیرم تا توبیایی
و سلام به تو دوست عزیز و خواننده جان
برات یک هدیه دارم. حتی اگر نخواستی مطلبم رو بخونی حداقل هدیه ام رو قبول کن اما برعکس همه من نمی گم ناقابله بلکه به نظرم خیلی هم قابل داره! اگر دستم رو رد نکنی و قبولش کنی و پائین صفحه رو نگاه کنی، هدیه رو می بینی و دلیلشو هم می فهمی. مبارکت باشه!
نمی دونم چطوری وارد این وبلاگ شدی یا مدیر وبلاگ رو میشناختی و اُمدی مطالبش رو بخونی، یا از چت خسته شدی امدی از مطالب وبلاگ کمک بگیری ویا خیلی اتفاقی مثلا سرچ کردی و افتخار میزبانیت رو به من دادی ویا.... به هر حال من به یک چیز خیلی اعتقاد دارم؛ هیچ چیز توی این دنیا اتفاقی نیست حتی یک دیدار ساده اتفاقی با دوست قدیمی در اتوبوس که سالها همدیگر رو فراموش کرده بودید حتما حکمتی داشته و مهمتراینکه هر چیزی که توی این دنیاست اگر از وسایل و الهامات شیطانی نباشه حتما وسیله ای برای نزدیکی به خداوند. ان شاء الله، مطالب این وبلاگ هم تلنگری برامون باشه و هم یک وسیله ناچیز برای قرب به خداوند.
و اما بعد... اونایی که اهل چت هستند و چندین ساله که می چَتن، می دونند که قبلا چت رومهای یاهو مسنجر اسمهای فارسی داشت (البته بعد از مدتی برش داشتند) یادم وقتی اسم بعضی از رومها رو که می خوندم از بس زشت بودن خودم از خودم خجلت می کشیدم فقط دو سه تا اسم مذهبی داشت که من هم به اعتبار اسماشون توی اونا میرفتم. اسم یکیشون «یا مهدی» بود و اکثر بچه هایی هم که اونجا می اومدند حداقل یک دین و ایمونی حالیشون میشد یک روز مشغول کار خودم بودم که دیدم صفحه عمومی چت پراز مطالب شبه ناک شد شبهه هایی در مورد قرآن و اسلام و... دست بر دار هم نبود مدام شبهاتش رو مطرح می کرد و بچهای روم رو مسخره می کرد و می گفت شما که بچه مسلمونید چرا جواب نمی دید خداییش شبه های وحشتناکی مطرح می کرد و همین جوری نمی شد بهش جواب بدیم من فقط تنها کاری که کردم سعی کردم یک چیزی در جوابش بدم که حداقل اگر پاسخ نیست ولی به ذهن خواننده القاء بکنه که حرف اون هم درست نیست و باید تحقیق بشه. خلاصه اینکه تا ماهها ذهن من درگیر شبهاتی شد که معلوم بود نویسندش قصد و غرضی داشته.
در آخر، هدیمو بهت تقدیم می کنم
امام علی (علیه السلام) می فرمایند:
پاداش مجاهدی که در راه خدا شهید گردد، بیش از پاداش کسی نیست که با وجود توانایی پاکدامن باشد.