سلام
سلامی از جنس پاکی باران
سلام به همه ی دوستای گلم که با من قراره هر شب همراهی کنن تا با هم مرور کنیم خاطرات دلی رو که خورد شد و دوباره با دستای مهربون صاحب عشق، بند زده شد
امشب میخوام اولین داستان رو براتون بگم
یکی بود یکی نبود
زیر سقف آسمون، خدا بود و من و اون
اونیکه دلم پیشش گیر کرده بود و غم دوریش دلم رو پیر کرده بود
خسته شدید؟!!!!
نترسید، نمیخوام داستان بگم
دوستای عزیز من
زندگی هر کس، همون طوریه که خودش میبینه
یه لبخند رو ممکنه یکی شادی معنا کنه، یکی دیگه غم
بعضی از چیزا خیلی شبیه همه
مثل گوشی های چینی و اصلی
بعضی وقتا اونقدر شباهت زیاد میشه که نمیشه تفاوتشون رو احساس کرد
دل آدم، خودش یه دنیاست
دنیایی که محل زندگی خاطرات و احساسات و غم ها و شادی ها و عشق و نفرت و خیلی چیزای دیگه است
توی دنیای دل هم، مثل دنیای بیرون، این شباهت ها وجود داره
شباهت هایی که اگه توی شناختشون اشتباه کنی ضرر مالی نمیکنی، بلکه اشتباهت باعث میشه یه تیکه از دنیای دلت رو از دست بدی
وابستگی و عشق!!!!!!
شبیه ترین مدل احساسات به هم!!!!
عشق، پادشاه دنیای دله
و وابستگی، یک بدل که گاهی میاد تا با فریب دادن ما، تخت پادشاهی رو از چنگ ما در بیاره
احساسات گاهی نقش یک جاسوس دو جانبه رو بازی میکنن و ما رو توی شناخت واقعیت به اشتباه میندازن
شاید مثل من واسه شما هم پیش اومده باشه، اینقدر به یکی دل میبندی که اگه حتی واسه یه ساعت ازش بیخبر باشی و پیشت نباشه، سیل راه میفته از اشکات، دنیای چشمات تار میشه، دلت میخواد داد بزنی و بگی برگرد و اگه مجبور بشی این کار رو میکنی
اگه یکی توی اون شرایط ازمون بپرسه چی شده؟ بهش میگیم عاشقم، میگیم عشق همه ی زندگیم رو داره نابود میکنه
اما حقیقت این نیست
عشق فقط یه احساس یا یک واژه نیست
عشق برترین نعمت خداوند برای ما آدم هاست
عشق تنها احساسیست که همیشه پاک میمونه
اینجاست که اون بدل، تونسته ما رو فریب بده
باید عشق رو خوب شناخت
باید درک کرد تفاوت وابسته شدن رو
اصول عشق، راستی و پاکی و الهی بودنه
خداوند عشق رو آفرید تا ما از زندگی لذت ببریم
در کنار عشق، منطق را آفرید تا ببتونیم تشخیص بدیم سه اصل عاشقی رو تا بازهم از زندگی لذت ببریم
عشق آفریده شده برای درک زیبایی ها و لذت بردن از لحظه به لحظه ی دنیا
وقتی بین این دو تا احساس گیر میکنی و نمیدونی کدوم اصله و کدوم بدل، از منطق که نگهبان عشقه بپرس
با چشم منطق نگاه کن
گاهی امتحان کردن خودت خیلی خوب و مفیده
از خودت بپرس، ببین میتونی بخاطر کسی یا چیزی که فکر میکنی عاشقشی ازش بگزری و بزاری بره؟!!!
میتونی؟!!!
یا دلت میخواد همیشه باشه!!!
اگه بفهمی بدون تو خوشبخت میشه چیکار میکنی؟!!!
اون وقته که میبینی، نه، بیشتر از اینکه عاشقش باشی بهش وابسته شدی
میخوای باشه واسه اینکه بدون اون احساس میکنی نفس کم میاری
وابستگی به اون باعث شده که اگه نباشه نتونیم زندگی کنیم
میخوایم باشه، بخاطر خودمون، نه بخاطر اون
***
نمیدونم بیشتر از این چی بگم
راستش اولش میخواستم داستان زندگی خودم رو بگم، اما پشیمون شدم
این روزا نمیدونم چجوری جمله بندی میکنم
منم توی این دو راهی گیر کرده بودم و یه مقدار از راه رو اشتباه رفتم
برگشتن و پیدا کردن راه درست کلی از انرژی و توانم رو ازم گرفته
پس اگه زشت مینویسم و خوشتون نیومده از نوشته هام، من رو ببخشید
قول میدم کم کم بهتر بشه
ممنون
سلام
این اولین واژه ایست که آغاز می کند داستانی را که پایانی ندارد.
داستانی که سرنوشتی حقیقی است و بازیگرانش دل ها.
و من میخواهم از امشب برای شما از این داستان بنویسم. ازین داستان آشنا اما غریبه.
یکی بود، یکی نبود
...
نه، اینطوری نمیشه حرفام رو گفت. میخوام واضح تر بگم. از غم هایی که کشیدم. از دردهایی که هنوز می کشم.
از کابوس شکستن دل تا خورد شدن دل خودت
از رنگین کمونی که کم کم شد سیاه سیاه
و از بازگشت رنگ ها به تاقچه ی دلم
میخوام کم کم از همه ی اینا براتون بگم
امیدوارم بتونم با گفتم تجربه هام، کمکی کرده باشم
پس با من همراهی کنید
از خواب که بیدار شدم تا الان که شاید حدود 10 ساعت از آن خواب میگذرد، مدام به آن فکر میکنم به اینکه چه را خرج کرده ام!
میدانی، من احساسم را خرج کردم، چندی قبل به کسی میگفتم که اضافه خرج نکن، وقتی ادم سرمایهاش را خرج کند، اگر درست نباشد و بازگشت پذیر نباشد، روزی میرسد که فقیر میشود و من اضافه خرج کرده بودم!
زمانی که در چت وقتم میرفت برای قانع کردن کسانی که تهمت میزدند، حرفهای الکی میزدند، یا گاهی کل کل می کردند، حسی در درونم میخواست آنها را به زمین بزند، بخاطر همین خرج میکردم، وقت، انرژی و گاهی احساسم را
و من اضافه خرج کرده بودم، اضافه!
1- در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار.
2- در سایت زندگی، همیشه لینکِ (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.
3- برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی ، از سه کاراکتر « ع» ، « ش » و « ق » استفاده کنیم.
4- هیچگاه قفل سی دی قلب مردم را نشکنیم . که «تا توانی دلی به دست آور/ دل شکستن هنر نمیباشد».
5- چنانچه در کاری شکست خوردیم آن را « shut down » نکنیم بلکه آن را « restart » کنیم.
6- برای مانیتور زندگیمان بک گراند (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم، نه سیاه یا دودی .
7- برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده کنیم.
8- روی کلیدهای عیب کیبورد خودمان انگشت بگذاریم، نه روی کلیدهای عیب کیبورد دیگران.
9- برای فایلهای اسرار زندگی مان پسورد ( password) بگذاریم و آنرا مخفی ( hidden ) کنیم.
10- همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یوی فکرمان را به کار بیندازیم.
11- صفحه مشکلات مردم ، کلید F1 باشیم و آنان را کمک و راهنمایی (help) کنیم.
12- اگر شخصیت ما ژلهای نیست و بزرگ و والاست، این نوع شخصیت، نباید حتی به ما اجازه دهد که با هر کسی چت (Chat) کنیم و هر کسی با ما چت کند.
13- برای باغ زندگی مردم windows باشیم نه dos !!!
14- یک معادله ریاضی- رایانهای به ما میگوید: «تا به فکر ساپورت دیگران نباشیم، دیگران به فکر ساپورت ما نخواهند بود».
15- اگر از کسی بدی و کم لطفی دیدیم ، آنرا « save » نکنیم بلکه آنرا « delete » نماییم و حتی آنرا از ریسایکل بین « recyclebin » قلبمان کاملا" محو کنیم .
16- به دیگران اجازه ندهیم در «سی دی رام» زندگیمان هر نوع «سی دی» را که بخواهند، قرار دهند.
17- خانه و دفتر کارمان، به روی مردم نیازمند،«Open» باشد.
18- برای حل اختلافات زناشویی ، روی گزینه « گذشت و ایثار » دابل کلیک ( double click ) کنیم.
19- تا حرف کسی تمام نشده ، اسپیکر ( speaker ) خود را روشن نکنیم.
20- درآمدمان را در اول ماه پارتیشن بندی کینم تا در آخر ماه کم نیاوریم.
21- برای رفع گرفتاریهای مردم اتوران ( autorun ) باشیم.
22- همان گونه که دیگران سایت «گوگل» را طراحی کردهاند، ما نیز سایت «گو- گل» را برای مردم طراحی کنیم تا در ارتباطات خود با یکدیگر، گل بگویند و گل بشنوند.
23- در سایت زندگی شخصی مان، یک رُوم (Room) به نام مشکل گشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چت (Chat) کنند.
24- هنگام مشاهده خوبیها و نیکیهای دیگران ، بلافاصله کلید پرینت اسکرین ( print screen ) را بزنیم و از آن عکس بگیریم.
25- در زمان ناتوانی، درماندگی و تاریکی زندگی دیگران ، کلید « Power » برای آنان باشیم.
26- نگذاریم هر کسی در رُوم (Room) زندگی مان چت نماید و در این صورت، او را ایگنور (Ignore) کنیم.
27- چشمهایمان را به روی عیب های پنهان مردم، «Close» کنیم.
28- گاه و بی گاه، کامپیوتر زندگی ما هنگ (Hang) می کند که باید آن را با « فکر »، « مشورت » و «برنامه ریزی»، ری استارت (Restart) نماییم.
29- برای کپی گرفتن از دیسکت زندگی دیگران، نخست آن را ویروس یابی و سپس ویروس کشی کنیم.
30- مواظب باشیم که رایانه زندگی زناشوییمان، ویروس غرور و لجبازی به خود نگیرد. که در این صورت، ممکن است هیچ آنتی ویروسی نتواند آن را از بین ببرد.
31- اگر برای شخصیت و تصمیمگیریهای خویش ارزش و احترام قائل هستیم، خودمان یکی از Gameهای کامپیوتر زندگی دیگران نباشیم.
32- فایلهای مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند ، سریعاً مشخص شود.
33- در حروف چینی کتاب زندگی، از شیوه «راست چین» و راست گویی استفاده کنیم، نه از شیوه «چپچین» و دروغگویی.
34- برای برنامه زندگی اجتماعی و به ویژه زندگی خانوادگی، همیشه ورژنهای جدید و سازگار را معرفی کنیم.
35- پیش از پرینت گرفتن از سخنانمان، پیش نمایش چاپ (print preview) آن را مشاهده کنیم.
36- در تجارت و کارهای مالی و اقتصادی، سرمایهها و داراییهای خود را در یک درایو (Drive) نریزیم؛ بلکه آنها را در درایوهای گوناگون پخش کنیم تا اگر به فرمت (Format) یک درایو مجبور شدیم، درایوهای دیگر را محفوظ داشته باشیم.
37- اگر روزی رایانه زندگی ما با همسرمان هنگ کرد ، سه کلید « ctrlکنترل اعصاب »، «Alt انصاف» و «deletدلیل عصبانیت» را بزنیم.
38- مکاننمای ارتباطات ما با آدمهای ناباب و ناجنس به صورت «فلش» نباشد؛ بلکه به صورت«ولش» باشد.
39- هارد مغز خود را از برنامه های غیرمفید ، پر نکنیم ، تا فضا را برای نصب برنامه های مفید ، تنگ ننماییم.
40- برای این که از دیدن مانیتور زندگی، بیشتر لذت ببریم، کارت گرافیک بالا برای آن تهیه کنیم.
41- اگر مانیتور رایانه ما دارای رنگ های متنوع و متعدد باشد ، ولی مانیتور ارتباطات ما با مردم، حتماً باید یک رنگ باشد.
42- برای رایانه زندگی دیگران نرمافزارهایی را معرفی کنیم که حداکثر هماهنگی را با سختافزارهای موجودشان داشته باشند.
43- در خطاطی کامپیوتری، از برنامه «کِلْک» هم می توانیم استفاده کنیم، اما در خطاطی زندگی، از برنامه «کَلَک» نباید استفاده کنیم.
44- بکوشیم تا خوش اخلاقی را به جای این که در رم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با دیگران، آن را به کار گیریم.
45- اگر می خواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیرمنوهای Programs را دقیقاً تنظیم کنیم و نباید بگذاریم که دیگران این کار را برای ما انجام دهند؛ اگر چه می توانیم در این زمینه، با آنان مشورت نماییم.
46- قانون کپی رایت زندگی اجتماعی به ما اجازه نمی دهد که سی دی بدی ها و عیب های دیگران را رایت کنیم.
47- در طراحی کتاب زندگی، از برنامه «فتوشاد» و «فری خند» و «کرل مزاح» نیز استفاده کنیم.
برگرفته از وبلاگ«پسرها دخترها»
چقدر قشنگ و دوست داشتنی بود اون روزهای اولی که باهاش آشنا شده بودم.. کلاس که می رفتم تا برگردم خونه و پشت کامپیوترم بشینم لحظه شماری می کردم. زندگی حسابی برام لایف ایز گود شده بود یادمه با این که خیلی سیمینو دوستش داشتم تولدش نرفتم و بعدشم مجبور شدم کلی بهونه های جور واجور براش درست کنم. آخرشم یه ماه باهام قهر کرد و جواب تلفنامو نداد.
همه چیز از یک دعوا با مامانم شروع شد که پاپیچم شده بود چرا نمرات ترمم کم شده. چرا حواسمو جمع نمی کنم و به درسام نمی رسم. چرا دو ساعت پای تلفن با دوستام سیمین و راحله و اعظم صحبت می کنم. چرا مثل دختر خاله ام نرگس المپیادی نشدم. چرا مثل اون آشپزی نمی کنم و تو خونه بهش کمک نمی کنم و از این حرفها. بعدشم مجبور شدم بیام تو اتاقم و در رو روی خودم ببندم.
یه ساعتی رو تختم دراز کشیدم و به سقف اتاقم خیره شدم. حال و حوصله خوندن رمان هم نداشتم حتی صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز. کتاب روسمتی پرت کردم و بلند شدم با گلدان گلی که کنار پنجره گذاشته بودم ور رفتم. یه دستی به خاکاش کشیدم و یه دستمالی به برگاش و اینا. خواستم لباسای پخش و پلا شده خودمو از رو زمین جمع کنم اما مگه حرص نرگس راحتم می ذاشت؟ خودش دختر بدی نبود اما مامانم بس که سرکوفت نرگسو سرم می زد دیگه از اونم متنفر شده بودم. یادم نمی ره طفلک با چه ذوق و شوقی اومده بود اون شب تو اتاقم که با هم بشینیم صحبت کنیم و بعدشم بریم بیرون اما من یه جوری باهاش برخورد کردم که هق هق کنان از اتاقم رفت بیرون و از اون موقع تا حالا یه کلمه هم باهاش صحبت نکردیم. الانم بعد از یک سال که یاد اون اتفاقا می افتم در حالی که دورو برم پره از داروهای پخش و پلا شده روی میزم ، اشکم در میاد.
آره داشتم می گفتم. اون روز وقتی حوصله ام سر رفت، رفتم پشت کامپیوتر و کانکت شدم. حوصله وبگردی نداشتم برای همین زدم تو خط ولگردی.همین که آن شدم بهم پی ام داد. چند وقتی بود پیله کرده بود. اولش بهش رو نمی دادم اما بعد از یک مدت وقتی دیدم مثل خیلی های دیگه بی تربیت نیست و اینا، کم کم باهاش راحت شدم. می گفت منو جای داداش خودت بدون و هر چی کار خواستی حاضرم برات انجام بدم. فقط می خوام با هم درد دل کنیم و حرف بزنیم. اولش زیاد با هم صحبت نمی کردیم اما رفته رفته با قر زدن های مامانم و اوقات تلخی های بابام صحبت کردن با بیژن شده بود تنها دلخوشی و آرامش من تو زندگیم. داشت کم کم جای داداش نداشته امو می گرفت. هر چند گاهی وقت ها شوخی هایی می کرد که هیچ داداشی با آبجیش از این شوخی ها نمی کنه اما وقتی با عکس العمل من مواجه می شد دست و پای خودشو جمع می کرد. کم کم داشتم بهش وابسته می شدم. بهش دل می بستم. داشت باورم می شد که تو نت هم میشه آدم یه داداش برای خودش پیدا کنه. داداشی که بشه باهاش درد دل کرد و می تونه سنگ صبورت باشه. بتونی چند دقیقه باهاش راحت باشی.روزهای زندگیم به همین ترتیب می گذشت و ما در خوشی هایمان بودیم. یک بار که داشتم به حرفهایش می خندیدم مامانم اومد تو و نزدیک بود همه چی لو بره و اینم رو مصیبت های زندگی من اضافه بشه. الان که رو تختم دراز کشیدم و به این روز افتادم نمی دونم اگه می دید برام بهتر بود یا نمی دید.خلاصه یه جورایی این خطر هم از سرم گذشت و بلافاصله به سرگرمی خودم برگشتم. در طول این مدت خیلی کم از اتاقم بیرون می اومدم. مامانمم که می دید همه اش تو اتاقمم و کتاب فیزیکم جلوی چشممه داشت باورش می شد که غزلش درسخون شده.
چند وقت که گذشت بیژن شوخی هاش کم کم زشت می شد و ازم درخواست های نامربوط می کرد. هر چند بهش وابسته شده بودم اما این وابستگی معنیش این نبود که به خواسته هاش جواب مثبت بدم. یه روز کار به جایی رسید که با هم دعوامون شد و بعد از کلی بد و بیراه گفتن به هم کامپیوترمو خاموش کردم و خودمو انداختم رو تختمو خیره شدم به سقف .
یک هفته ای سراغشو نگرفتم و حتی به تماس های تلفنیشم جواب ندادم. بعد از یک هفته همینطور که داشتم ایمیلمو چک می کردم یه ایمیل ازش تو باکسم دیدم. ایمیلو که باز کردم و چشمم به عکس های جور و واجور خودم تو ایمیلش افتاد مثل برق از جای خودم پریدم. خودم بودم. خود خودم. داشتم سکته می کردم. از اتاقم زدم بیرون. اما نمی تونستم روی پای خودم وایسم. مامانم که رنگ سفید صورتم رو دید اومد سمتمو تا بهم برسه اتاق دور سرم چرخید و از هوش رفتم.
الان یه ماهی هست تو اتاقم بستری ام. سیمین و نرگس هر روز میان دیدنم و باهام حرف می زنند اما من بعد از شوکی که بهم وارد شده دیگه هیچی نمی فهمم. همچنان روی تخت دراز کشیدم و به سقف اتاق خیره می شوم.
اما سخن من :
اینها حقیقت داره البته من این مطلب رو گذاشتم هم برای خودم هم برای خواهرانم
من تقریبا یه کوچولو فریب خوردم اما خدا رو شکر به قرارو ملاقات نرسید که بخوام آسیب بخورم اما همجوری هم آسیب خوردم چه برسد به جاهایی که این خواهرم که در مطلب بالا بیان کردند برسه، فقط دختران مقصر نیستند عوامل اجتماعی و خانوادگی خیلی نقش دارند به نظر بنده مهمترین اون ها خانواده که محل کانون محبت هست در ایجاد چنین مشکلات موثرند.
خواهشم از خواهرانم اول اینکه اگر محبت رو در کانون خانواده پیدا نکردین (که حتما انشاالله که این محبت پیدا بشه ) به کانون دیگری مراجعه کنید که محبت و عشقش بی نهایته ، اگر شما عشق نورزید اون بهت عشق می ورزه ، به اونجا مراجعه کن اون کانون منزل خداست
حرفم به زوج های جوان هست خواهش می کنم التماس می کنم اگر می خواهین صاحب فرزند باشین یا دارای فرزند هستین فرزندتان را درک کنید فقط براش پدر و مادر نباشید باهاش اونقدر دوست باشین تا به بیگانه جلب نشود....
و اما ای برادر ! برادر جون منی آخه همخون منی یادگار پدرم ، نور چشم مادرم
در حق خواهرت خواهری کن چیزی ازت نمی خواد جز وجود خودت تو به خاطر خودت می خواد ....