خدایا! دیشب تا صبح چت کردم. شب عجیبی بود و چتی غریب. ثانیه ها و دقیقه ها و ساعات گذشت و من انگار در این دنیا نبودم و گم بودم. لحظه ای دیگر، همان طور که چشمانم بر صفحه نمایش رایانه دنبال پیامی جدید از سوی آن آشنای غریبه می گشت، صدای اذان از مسجدی نزدیک خانه گوشم را نوازش داد: الله اکبر
طرف تایپ کرده بود، آخرش خودت را معرفی نکردی! نمی خوای بگی کی هستی؟
اشهد ان لا اله الا الله
خواستم باز هم سرکارش بگذارم، اما … دلم نیامد.
اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیا ولی الله و تایپ کردم من … ( قلم خشک شد! چی بگم؟ اسم؟ سن؟ جنس؟ محل زندگی؟)
من این همه بودم و همه اینها نبودم. پس من کیستم؟ کسی که در هیاهوی چت خود را گم کرده کیست؟ ای کاش لحظه ای با خود چت کرده بودم! داشتم دیوانه می شدم. از خود بیگانه، گم گشته. لحظات سخت سرگردانی. حی علی الصلاه
پس از سالها دوری از خود یافتمش: من؟ بنده خدا! حی علی الفلاح.
خواستم فریاد بکشم « تا کی چت با غیر تو؟» حی علی خیر العمل.
خدایا می خواهم از این لحظه فقط با تو چت کنم، می خواهم خودم را پیدا کنم.
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
الله اکبر الله اکبر
اما فراموش نمی کنم که تو اولین پیام را فرستادی، تو بودی که با دلم چت کردی و او را به خود آوردی. لا اله الا الله