• وبلاگ : با من حرف بزن
  • يادداشت : سر گذشت چتي 5
  • نظرات : 4 خصوصي ، 8 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام،‏حالتون خوبه؟؟

    اميدوارم هميشه سلامت و پايدار باشيد..

    در پناه حق..

    راستي خودم هم نمي دونم كه استاد دقيقا شهيد شدن يا نه،‏حالا من براتون

    قسمت كوتاهي از زندگينامشون رو مي فرستم، قضاوت با خودتون...

    يا علي...

    در دوران خانه‌نشيني (دو سال آخر زندگي) فرصت يافت تا بيشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شركت فرزندانش در جلسات تاكيد مي‌كرد. بر روي فراگيري زبان خارجي اصرار زيادي مي‌ورزيد. در سال??، با هم فكري دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را براي ادامه تحصيل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نيز بر آن شد كه نزد او برود و در آنجا به فعاليت‌ها ادامه دهد. راه‌هاي زيادي براي خروج دكتر از مرزها وجود داشت. تدريس در دانشگاه الجزاير، خروج مخفي و گذرنامه با اسم مستعار و …

    بعد از مدتي با كوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگيرد. در شناسنامه اسم دكتر، علي مزيناني بود، در حالي كه تمام مدارك موجود در ساواك به نام علي شريعتي يا علي شريعتي مزيناني ثبت شده بود. چند روز بعد براي بلژيك بليط گرفت. چون كشوري بود كه نياز به ويزا نداشت. از خانواده خداحافظي كرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حركت بسيار نگران بود. سر را به زير مي‌انداخت تا كسي او را نشناسد. اگر كسي او را مي‌شناخت، مانع خروج او مي‌شدند. و به هر ترتيبي بود از كشور خارج شد. دكتر نامه‌اي به احسان از بلژيك نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پيرامون اخذ ويزا ازامريكا تحقيق كند.

    ساواك در تهران از طريق نامه‌يي كه دكتر براي پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از كشور شده بود و دنبال رد او بود. دكتر بعد از مدتي به لندن، نزد يكي از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت كرد. بدين ترتيب كسي از اقامت دو‌هفته‌يي او در لندن با خبر نشد. پس از يك هفته، دكتر تصميم گرفت با ماشيني كه خريده بود از طريق دريا به فرانسه برود. در فرانسه به دليل جواب‌هاي گنگ و نامفهوم دكتر، که مي خواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشكوك مي‌شود. ولي به دليل اصرار‌هاي دكتر حرف او را مبني بر اقامت در لندن در نزد يكي از اقوام قبول مي‌كند. اين خطر هم رد مي‌شود. بعد از اين ماجرا، دكتر در روز ?? خرداد، متوجه مي‌شود كه از خروج همسرش و فرزند كوچكش در ايران جلوگيري شده. بسيار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن مي‌رود و دو فرزند ديگرش، سوسن و سارا را به خانه مي‌آورد. دكتر در آن شب اعتراف مي‌كند كه جلوگيري از خروج پوران و دخترش مونا مي‌تواند او را به وطن بازگرداند، او مي گويد كه فصلي نو در زندگيش آغاز شده است. در آن شب، دكتر به گفته دخترانش بسيار ناآرام بود و عصبي … شب را همه در خانه مي‌گذرانند و فردا صبح زماني كه نسرين، خواهر علي فكوهي، مهماندار دكتر، براي باز كردن در خانه به طبقه پايين مي‌آيد، با جسد به پشت افتاده دكتر در آستانه در اتاقش رو‌‌به‌رو مي‌شود. بيني‌اش به نحوي غير عادي سياه شده بود و نبضش از كار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فكوهي تماس مي‌گيرند و خواستار جسد مي‌شوند، در حالي كه هنوز هيچ كس از مرگ دكتر با خبر نشده بود.

    پس از انتقال جسد به پزشكي قانوني، بدون انجام كالبد شكافي و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائين و نرسيدن خون به قلب اعلام كردند. و بالاخره در كنار مزار حضرت زينب آرام گرفت!…

    بسم الله الرحمن الرحيم

    خواهر بزرگوارم سلام

    اجازه بدهيد بگم كه بخش اول نوشتتون خيلي قشنگه ! خيلي خوب و معنا داره آنقدر كه دو، سه بار خواندم و لذت بردم . البته غريب تر از حسن حسني و سجاده سجادي و علم باقري و صدق صادقي (عليهم السلام ) وظيفه و مسئوليت شيعه آن بزرگواران بودنه ، كه درباره اون چه عرض كنم ؟!

    اما بخش دوم نوشته : طبيعيه كه تا تكميل نشه نمي توانم نظر بدم پس تا به وقتش .

    من هم با عنوان ( امامي براي هميشه ) به روز هستم . خوشحال خواهم شد اگر بعد از مطالعه آن نظر شريفتون رو هم برام بنويسيد .

    در پناه يگانه عالم سربلند باشيد .

    يا حق

    راستي من با اجازه ات!! لينکت رو رو تو وبلاگم گذاشتم

    سلام

    هميشه از مطالبت استفاده ميکنم ...

    ممنون

    التماس دعا

    سلام دوست داناي من
    خوبي؟
    ممنون از مطالب خوبت
    منتظر بعديشم

    سلام.. خيلي جالب بود . به شدت منتظر ادامش هستم . لطفن به روز شدي حتمن خبرم كن.

    ممنون / منتظرم

    موفق باشي